همچون درخت پیر غمگینی
در بستر مرداب خوابیده
همسایه اش بیدی بدون جان
،لرزان و بیمار و چروکیده
این ساقه ی نمناک و مرطوبش
بوی خرابی و لجن دارد
نیلوفری هم بر گلوی او
چون پیچک و چون بغض پیچیده
افتاده کنج خلوتی بیمار
چون کنده ی بی جان و بی احساس
چون سایه ای که سوره ی مرگش
نزدیکی اش آهسته روییده
پیراهنش باد و نسیمی سرد
،کفشش کتانی کهنه و پاره
افتاده او افتاده ای از چشم
بی خانه ای با موی ژولیده
رنگش شبیه پیکر پاییز
مانند برگی ترد و فرسوده
کور و چروک و پیر و بی همدم
با پیکری متروک و پوسیده
چون محتضر باشد که عزرائیل
با چشم باز و پوشش مشکی
روح بدون رنگ و بویش را
آهسته از پیراهنش چیده
بخوان به یاد عطر موهایم...اگر که برده بود از هوشت
که نیشخند زندگی حقم ، که زهر خند زندگی نوشت
نشان شانه هایت اینجا نیست، کنار تو برای من جا نیست
که جای خالی سری آنجاست.. که گریه کرده بود بر دوشت
تمام خاطرات من اینجاست: درون دفتری که می بندی
تمام طعم تلخ و شیرین اش چه زود می شود فراموشت
کنار من ولی چه دور از من، همیشه در پی عبور از من
که هرچه می زند دلم فریااااد... نمی رسد صداش تا گوشت
دوباره می رسد شبی تاریک، تو دور دور دور و من نزدیک
دوباره از بلندی عشقام سقوط میکنم در آغوشت...
آذر نادی