سیاهی در سیاهی می پرد مثل کلاغی پیر
رود از سینه های مرده ی ما کهنه داغی پیر
شبیه یک چنار خشک و تشنه منتظر هستم
بیاید صورت باران نسوزم در اجاقی پیر
فقط در عالم آدینه و آیینه ها باشد
کسی که می زداید از دلم درد فراقی پیر
بهشتی از درون قاب های کهنه می خیزد
قدم را میگذارد تا حریم خشک باغی پیر
تمام نورهای کهکشان های جوان و دور
شبی آهسته می آید به دیدار چراغی پیر
برای بوسه باران لبانت ماه تابانم
جوان و تازه می گردد برایت اشتیاقی پیر