آسمان شرجی شرجی ،دور و بر دریا نبود
ابر بود و ابر بود و بوی باران ها نبود
صاعقه در صاعقه در صاعقه پیچیده بود
حوری بی رنگ باران هیچ جا اما نبود
آب مانده پشت سدها،داخل سردابها
هیچکس از تشنگی آن روز روی پا نبود
پشته پشته گندم و جو کنج سیلوهای شهر
نانی اما در بساط سفره ها پیدا نبود
لکه های لاله بر پیراهن هر عابری
یک اثر از شورشی سوزنده یا غوغا نبود
رنگ صورتها کبود و روی لبها چون کویر
روز سختی بود اما روز عاشورا نبود
گرفته سخت به من، روزهای آسان را
دریغ کرده بهار و دو قطره باران را
گرفته است بهار و درخت را از من
سپرده است به جایش تب بیابان را
نشسته برف به ابروی و موی من امروز
وزانده است به پیشانیام زمستان را
درختها همه خشکیدهاند در سرما
نشانده روی تن ده، هجوم توفان را
دلش نسوخت به حال پرندهی در برف
ندید دل زدن قمری هراسان را
بریز قهوه برایم که زیستن سخت است
گرفت دست تو را و شکست فنجان را
نمیکنم خالی صحنه را که خوش باشد
نخوانده قصهی مشهور مرد و میدان را
به دست خالی آباد میکنم ده را
و خشت میزنم این خانههای ویران را
به واژه جان بدهم تا به شعر برخیزد
به رقص آورم این واژگان بیجان را
اگر چه هیچ به رویش نیاورد هرگز
شناخته است از الفاظ من خراسان را
***
برادرم بودی، دل زدی به دریاها
مدیترانه و آرام و بحر عمان را
برادرم بودی، در غروب شهریور
گریستم همهی ابرهای تهران را
برادرم بودی، مرگ را جدل کردم
به شک فرو بردم فیلسوف یونان را
برادرم بودی، پیرهن بدرانم
که آشکار کنم بعد مرگ پنهان را
برادرم بودی، سوکوار موی توام
و دست میکشم آن گیسوی پریشان را
***
چهار عنصر را میبرم به آبادی
و سبز خواهم کرد این همه درختان را
چهار باغ بسازم پر از گیاه و درخت
شراب میکنم این تاکهای پیچان را
چهار مرتبه در طول روز گریه کنم
چگونه طی کنم این روزهای هجران را
چهار سمت زمین را دویدهام که مگر
نگاه دارم این چرخ گرد گردان را
چهار قرن اگر بگذرد نخواهم گفت
چقدر خستهام این سالهای یکسان را
***
برادرم بودی رفتهای به صید نهنگ
رها مکن در توفان سخت سکان را
دو لقمه نان و دو ماهی خرد در خانهست
کفاف میداد این خردهریز، مهمان را
برادرم بودی، رفتهای سفر تا ماه
پلنگ بودی قلههای ایمان را
چگونه از تو بگویم که کم نباشد مرد
چگونه پاس بدارم حضور انسان را
بسم تعالی
مطلبی در مورد عدالتجویی و اعتراض در شعر فارسی
اگر بخواهیم بگوییم سرمنشا شعر اعتراضی و انتقادی و عدالت خواهانه چه کسی بوده چون مدرک مشخصی در دست نیست نام هر کسی را ببریم سخنی گزاف گفته ایم ..ولی فردوسی در شاهنامه که سراسر نبرد حق و باطل که مهمترینش قیام کاوه ی آهنگر بوده بنای این گونه اشعار اجتماعی را در ظاهر بنا نهاده و این گونه اشعار در اشعارسعدی شیرازی مجموعه های گلستان و بوستان بسیار دیده می شود..به طور کل در بسیاری از مباحث ادبی مثل فلسفه،حکمت،عدالت،اعتراض،عشق،و هرچه نام سعدی و فردوسی در عالم ادبیات می درخشد و همه باید سر تعظیم فرود بیاورند ...بزرگترین تحولات عدالت خواهانه و اعتراضی و اجتماعی با تفکر مشروطه در ایران پدیدار شد ...اما قبل از اینان کسانی مانند قاآنی و فروغی بسطامی گاهی با پنبه گردن حاکمان را قلقلک داده بودند اما شاعران مشروطه که نام چند شاعر بیشتر می درخشد مانند ملک الشعرای بهار،پروین اعتصامی،فرخی یزدی،ایرج میرزا،میرزاده ی عشقی،نسیم شمال ،تاثیر گذار تر بودند و شمشیر را از رو بسته بودند،که در ادامه به ویژگیهای این شاعران خواهم پرداخت..شعر مشروطه را چند اصل هدایت کرده بود استبداد ستیزی،عدالت خواهی،انتقاد از وضعیت فقر و ناهماهنگی درآمد در جامعه ،وطن پرستی،و جامعه ی فاضله خواهی ،ریاگریزی،و مبارزه با زندگی گوسفند وار از ویژگی ی همه شعرهای مشروطه بود که شاعرانش نترس و بی باک و با جرعت بودند البته بین شاعرانی که به آنها پرداخته می شود بعضی واضح می جنگیدند و بعضی پشت پرده،
یک از مهم ترین شاعران معاصر و مشروطه و تاریخ مرحوم ملک الشعرا بود که واقعا یک دانشمند ادبی تمام عیار بوده اشعارش پر از کنایه ،تلمیح و استعاره بود و مدافع سرسخت آزادی و مدافع طبیعت بودند،،
تا حق طلبان گردند از دربدری آزاد
شیخان ریایی را از در به در اندازید
ملک الشعرا
...
در اشعار فرخی یزدی پر است از اندیشه های استبداد ستیزی و تجدد طلبی و نوگرایی جامعه
آزادی اگر میطلبی غرقه به خون باش
کاین گلبن نوخاسته بی خار و خسی نیست
فرخی
....
شعر پروین اعتصامی شعری تعلیمی است و پر از اندیشه های اخلاقی که لابه لای این تفکرها انتقادها و اعتراض های عدالتخواهانه ی خویش را فریاد می کند
گفت بدکردار را بد کیفر است
گفت بدکار از منافق بهتر است
گفت هان برگوی شغل خویشتن
گفت هستم همچو قاضی راهزن
پروین
....
نسیم شمال اشعار عامه پسند می سرود و به مسائل سیاسی و درون اجتماعی و رویدادهای مذهبی توجه ویژه ای داشت
نفت و کبریت گران کاغد سیگار گران
گوش ها را زهمه لحم بقر می بینم
نسیم
.....
اشعار ایرج میرزا مضامین انتقادی،اجتماعی،تربیتی،با زبانی عامیانه دارد
نه شریف االعلما بگذرد از سیم سفید
نه رئیس الوزرا از زر احمر گذرد
ایرج میرزا
....
نترس ترین شاعر تاریخ با مضامینی معترضانه و استبداد ستیز موشکافانه،،وطن پرستی پر هیاهو و زبانی تیز تیز میرزاده ی عشقی بود
بگو به شیخ مکن عیبم این جنون
ترا خدا نداده عقل من چه کار کنم
میرزاده ی عشقی
....
در آخر از خداوند آرامش را برای ارواح پاک این عزیزان و ادیبان وطن خواستارم
#شاعر_منتقد_پژوهشگر_ادبیات_مجید_مومن
از تو نمی شود سخنی عاشقانه گفت
حتی نمی شود که برایت ترانه گفت
از تو نمی شود که به گیسو پناه برد
از سجده های گیسوی تو روی شانه گفت
از تو نمی شود به خدا ساده حرف زد
حتی نمی شود سخنی عامیانه گفت
با این مقدمه غزلش را شروع کرد
مردی که سال ها غزل ناشیانه گفت
اول تکلف غزلش را بهانه کرد
لختی که فکر کرد بدون بهانه گفت
از میم اول و الف آخر زنی
مردی بدون واهمه شعر شبانه گفت
من فکر می کنم که اساسا درست نیست
از نام اعظمت سخنی بی نشانه گفت
لختی به سهم قافیه هایش نگاه کرد
بیتی برای قافیه ی تازیانه گفت
بالای شعر تازه ی بی پرده اش نوشت
مردی غزل سرود و به بانوی خانه گفت
حالا مرا ببخش که شعرم کمی بد است
گفتم نمی شود غزل عاشقانه گفت