مرا رنگ صدا کن رنگ آواز و سرودم کن
شبیه گیسوی دریا به رنگ چشم رودم کن
بزن آتش مرا چون روح آتش پاک پاکم کن
مرا بالا ببر بالا ببر چون آه و دودم کن
بسوزانم بده خاکسترم را بر نسیم صبح
تمام صبح را لبریز از بوی وجودم کن
شبیه ناقه ای بی صالحم بر صخره ای سنگی
مرا دور و رها از زخم و آثار ثمودم کن
تمام نقطه چین های جهان با دیدنت پر زد
شبیه آن جهانت فارغ از مرز و حدودم کن
مجید مومن
راه شیری،شب،شکوه آسمانم سوخته
کهکشان،منظومه ی شمسی جهانم سوخته
خرمن آخر اسیر برقی از شمشیر شد
رستم یل عالم هفتاد خوانم سوخته
اژدهایی جنگجو بودم که خاکستر شدم
قلعه و دروازه و دروازه بانم سوخته
بیرق سرخ سپهدار سپاه و سایه اش
اقتدار و هیبت گرز گرانم سوخته
مرزها را تیرهایم بیش از تسخیر کرد
آرشم من شوکت تیر و کمانم سوخته
قله ی قاف و پر سیمرغ های با شکوه
بال ققنوس و پر آتش فشانم سوخته
خون سرهای بریده بر تمام تشت ها
موی عطرآگین یحیای جوانم سوخته
سرخی و گلگونی روی سپید ابرها
سرخی هفتاد و دو رنگین کمانم سوخته
آمد و گفت روح بادم و رفت
عطر او ماند روی یادم و رفت
خود نفهمید در چه حالی بود
گریه می کردو گفت شادم و رفت
تکه های دلی که عاریه بود
شعر کردم به عشق دادم و رفت