در میان سحر خود جادوگری گم می شود
یا درون نقش خود بازیگری گم می شود
ناگهان خود را به روی تخته پیدا می کند
در میان موج ها مثل پری گم می شود
می شود کوچک صدف را خانه ی خود میکند
مثل مروارید دریا گوهری گم می شود
می شود صید نهنگ و می رود در بطن آن
توی اقیانوس ها پیغمبری گم می شود
منم زخمی نا علاج
شبیه شفای قدیمی
به شکل دم تازه ای
علاج و دوای قدیمی
منم شاخص دوده ها
من آن هاله ی سربی ام
تو آبی و صاف و زلال
شبیه هوای قدیمی
صدایم صدای موتور
صدای کج دنده ها
صدایت سپید و رها
شبیه نوای قدیمی
خدای جدیدی شدم
تنم طوسی و آهنی
تویی ساکن سینه ها
شبیه خدای قدیمی
دعایم به بالا نرفت
شبیه ملخ روی خاک
دعایت عروجی سبک
شبیه دعای قدیمی
#مجید_مومن
به رنگ سحرها از سینه ی افسونگری آمد
به رنگ ذکر شد از لابه لای هر دری آمد
دمایش مثل سرب اسلحه های فروزان شد
صدایش از درون لوله داغ تفنگ افسری آمد
تن و روح و وجودش مثل خنجر آهنی بوده
کسی از چشمهای کاوه چون آهنگری آمد
شبیه رودهای پرخروش دامن البرز
شبی از چشمهای آبی پیغمبری آمد
درختان را شبیه گردبادی سرخ می رقصاند
شبی از ابرها مثل صدای تندری آمد
درختان بلوط و نارون ها ی کنار جوی ها دیدند
کسی از انتهای کهکشان چون، اختری آمد
چنان بوی شراب کهنه هفتاد و یک ساله
شبی از خانقاه شیشه ای ساغری آمد
به روی حوض ها و برکه ها و کاسه های آب
شبی تصویر نابی از فضای دیگری آمد
#مجید_مومن