می پرد از صورتم رنگم غروب
چون زمینی زخمی از جنگم غروب
صبح هوشی مطلقم فکری رها
منطقی آزرده و منگم غروب
صبح چون آوای سبز و دلنشین
می شود آشفته آهنگم غروب
صبحدم سرشار قانونم ولی
می رود قانون و فرهنگم غروب
می دوم در هر خیابان مثل باد
می شوم فرسوده می لنگم غروب
صبح ها سرشار حسم مثل گل
بی تفاوت همچنان سنگم غروب
فریاد بی صدایم،،گوش شنیدنی تو
چون چشم چوبی ام من،معنای دیدنی تو
چون قلب شیشه ای من،نبض و نفس ندارم
مثل تپش رسیدی،شوق تپیدنی تو
در جای جای این تن،،در واژه ،واژه ی من
خونی،،درون رگها،،گرم دویدنی تو
مانند بال سنگی در کنج موزه هایم
جانی میان پرها،،شور پریدنی تو