چون قلعه ی تنهایی تپه حصارم
مرد کهنسالی در آغوش غبارم
تصویری از خفاش ها بر روی دوشم
مثل فسیلی مانده از دوران غارم
شمشیری ازمقدونیه خون مرا ریخت
چون تخته جمشیدم دگر جانی ندارم
سروی خمم با شانه هایی سست و ویران
من یادگار سرزمین های بهارم
پیغمبرانی از بلوغ و بوسه بودند
مرد و زن پاکیزه ی ایل و تبارم
پیغمبرانی با لباسی یاسمین رنگ
من از سلال رفتگان روی دارم
تنها و بی جان روی صحرا ساکت و سرد
چون خانقاهی پشت کوهی از غبارم
#مجید_مومن
#هق_هق_آهن